دل شیدا
دل شیدا حلقه را شکند تا بر آید و راه سفر گیرد
 
دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 20:42 ::  نويسنده : الیاس براهویی نژاد

ابولهب اکنون دوباره پيدا شد/و با قداست پیغمبرانه بازی کرد

 

دوباره جهودي ز قلب آمريكا/بسوي شاه رسالت زبان درازی کرد

دوباره ابوجهل كافر ملعون/مخاصمه با سروَر حجازی کرد

از این اهانت آنها به فخر موجودات/گریست مَه و خورشید و آسمان لرزید

از این جسارت اعدا به صاحب کوثر/گریست قلعه ی توحید و لامکان لرزید

از این شقاوت و گمراهی و نگون بختي/تمامی جنّ و مَلَک تعجب کرد

ز جرأت این مشت خاک بیچاره/زمین هم زمان هم فلک تعجب کرد

چو سوء نیّت آنها عيان گرديد/قلوب شاه و گدا در تنفر شد

از این همه بی شرمی یهوديّت/خدا کنون به خدا در تنفر شد

كجاست حضرت احمد به رَغم بدگويان؟/كه گذارد قدم به قلّه ي گردون

عمر کجاست خدایا که تا سازد؟/به تیغ مَعدِلت خویش ملكشان پر خون

کجاست شیر خداوند و حیدر کرّار؟/که زند بر هم از غیرتش جهان اکنون

کجاست ام ابیها که تا زند فریاد؟/به سام گوی پلید و آن سگ ملعون1

کجاست عایشه تا درد دل کند با او؟/رسول پاك خدا با دلي محزون2

کجاست حضرت مهدي اميد مظلومان؟/که بر اندازد اين صليب و پرچم صهيون

رسول ما محمد مُرسَل چو ماه تابانست/وُرا ز عوعو سگها چه غم باشد؟3

چو شانئ او را خدای،ابتر خواند/هر آنکه دشمن او گشت در الم باشد4

چو عرش برین جایگاه او گردید/نبیّ پاک معظم چه غم دارد؟5

چو ایزد منّان سلام داده بر او/غریق بحر کرم پس چه کم دارد؟6

چنین چو کسی را خدا مكرّم کرد/هر آنکه بر او طعنه زد ادب گردد

کنون بشیر در انتظار باش تا بینی/که روزگار او تیره همچو شب گردد

 

توضیحات:

1-يك نفر يهودى خطاب به رسول خدا كرد و گفت : سام عليك یعنی مرگ بر تو

حضرت فاطمه به دفاع ازپدر فریاد کشید سام علیک و علی والدیک یعنی مرگ برتو و بر پدر و مادرت

2-زمانی که پیامبر از آزار و اذیت کفار و منافقان خسته می شد خطاب به حضرت عایشه می فرمود:"کلّمینی یا حمیرا "یعنی ای گل سرخم با من صحبت کن تا ارام گردم

3-سگها چون ماه کامل را می بینند بسیار پارس میکنند

4-اشاره به آیه "إن شانئك هو الأبتر"

5-اشاره به شب معراج

6-اشاره به ایه "إن الله وملائكته يصلون على النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليما"

012 بیوگرافی امیرمحمد متقیان + تصاویر

امیرمحمد متقیان ۱۳ آذر ۱۳۷۴ در تهران به دنیا آمده و یکی یکدانه خانه است تا کلاس پنجم ابتدایی در مدرسه تیزهوشان درس خوانده و هم‌اکنون سال دوم دبیرستان در رشته ادبیات و علوم انسانی است.

 

عاشق سینه‌چاک ماشین و بازیگری است و از ۸ سالگی خاک صحنه خورده تا این که سال ۸۴ با عمو پورنگ و تلویزیون آشنا شده و از آن به‌بعد شهرت، ضربه زدن به توپ فوتبال و دوچرخه‌سواری در کوچه را رویای روزهای رفته‌اش کرده است. همان روزهایی که شادمانه‌‌های رنگ وارنگ و خنده‌های ریز را بر لب‌های همسالانش می‌نشاند. امیرمحمد صدای ششدانگ و دلنشینی هم دارد و تاکنون بیش از ۲۰ ترانه شاد و کودکانه را با عموپورنگ همخوانی کرده و خوانندگی ۵ اثر موسیقایی در ژانر مذهبی را نیز به تنهایی به عهده داشته است.

021 بیوگرافی امیرمحمد متقیان + تصاویر

امیرمحمد راحت حرف می‌زند و مزه‌پرانی‌هایش حال خوبی به آدم می‌دهد. اگرچه به عقیده خیلی‌ها، دیده شدن و اهمیتش را از بودن و قرار گرفتن در کنار عمو پورنگ دارد، اما سال‌ها حضور و مقبولیتش نشان داده بی‌آن که سایه‌ای بر سرش سنگینی کند، قابلیت ماندن دارد، هرچند بامرام‌تر از آن است که بخواهد ساز جدایی کوک کند: «تا وقتی عمو پورنگ مرا بخواهد می‌مانم و همکاری می‌کنم.» این را با تاکید و تعصب خاص می‌گوید.

دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 15:8 ::  نويسنده : الیاس براهویی نژاد


دکتر علی شریعتی متفکر فردا
 

ای نسل اسیر وطنم،

تو می‌دانی که من هرگز به خود نیندیشیدم، تو می‌دانی و همه می‌دانند که من حیاتم، هوایم، همه خواسته‌هایم به خاطر تو و سرنوشت تو و آزادی تو بوده است. تو می‌دانی و همه می‌دانند که هرگز به خاطر سود خود گامی برنداشته‌ام، از ترس خلافت تشیعم را از یاد نبرده‌ام. تو می‌دانی و همه می‌دانند که نه ترسویم نه سودجو! تو می‌دانی و همه می‌دانند که من سراپایم مملو از عشق به تو و آزادی تو و سلامت تو بوده است، و هست و خواهد بود. تو می‌دانی و همه می‌دانند که دلم غرق دوست داشتن تو و ایمان داشتن تو است. تو می‌دانی و همه می‌دانند که من خودم را فدای تو کرده ام و فدای تو می‌کنم که ایمانم تویی و عشقم تویی و امیدم تویی و معنی حیاتم تویی و جز تو زندگی برایم رنگ و بویی ندارد. طمعی ندارد. تو می‌دانی و همه می‌دانند که شکنجه دیدن به خاطر تو، زندان کشیدن برای تو و رنج کشیدن به پای تو تنها لذت بزرگ من است. از شادی تو است که من در دل می‌خندم. از امید رهایی توست که برق امید در چشمان خسته‌ام می‌درخشد، و از خوشبختی تو است که هوای پاک سعادت را در ریه‌هایم احساس می‌کنم. واسلام

دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 15:4 ::  نويسنده : الیاس براهویی نژاد

ناگاه در ظلمت افسرده و راکد شبی از این شبهای پیوسته ، آشوبی ،لرزه ای و تپشی که همه چیز را بر میشورد و همه خوابها را بر می آشوبد و نیمه سقفها را فرو می ریزد.

انقلابی در عمق جانها و جوششی در قلب و وجدانهای رام و آرام درد و رنج و حیات و حرکت و وحشت و تلاش و درگیری و جهد و جهاد و عشق و عصیان و ویرانگری و آرمان و تعهد ، ایمان و ایثار !

نشانه هایی ازیک تولد بزرگ ؛ شبی آبستن یک مسیح .

اسارتی زاینده یک نجات ؛ همه جا ناگهان «حیات و حرکت» ، آغاز یک زندگی دیگر.

پیداست که فرشتگان خدا همراه آن «روح» در این شب به زمین فرود آمده اند...

این شب قدر است ؛ شب سرنوشت ، شب ارزش ، شب یک تقدیر انسان نو .

این شب از هزار ماه برتر است .

«دکتر علی شریعتی»

 

یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 21:9 ::  نويسنده : الیاس براهویی نژاد

[تصویر:  58095481996283149485.jpg]

شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 10:10 ::  نويسنده : الیاس براهویی نژاد
 

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.
پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟»
زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»
پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.» ...
زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.» مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.»
پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.»

شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 10:4 ::  نويسنده : الیاس براهویی نژاد

در مهد کودکهای ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره گرگه و .... ادامه بازی. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.

با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هرکی باید به فکر خودش باشه.

در مهد کودکهای ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که کل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر.

با این بازی اونا به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر رو یاد میدن.

شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 10:4 ::  نويسنده : الیاس براهویی نژاد

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و...
آنجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!

 

جملات زیبا گیله مرد

 

مبلغ اسلامی بود . در یکی از مراکز اسلامی لندن. عمرش را گذاشته بود روی این کار.

تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد .
می گفت : چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه !
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم .
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم .
پرسیدم بابت چی ؟
گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم
اما هنوز کمی مردد بودم .
وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .
با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم .
فردا خدمت می رسیم
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .
من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم ...

این ماجرارا که شنیدم دیدم چقدر وضع ما مذهبی ها خطرناک است . شاید بد نباشد که به خودمان باز گردیم و ببینیم که روزی چند بار و به چه قیمتی تمام اعتقادات و مذهبمان را می فروشیم ؟!

شنبه 25 شهريور 1391برچسب:خدا,انسان,دعا,اشک توبه,, :: 9:58 ::  نويسنده : الیاس براهویی نژاد

عشق یعنی اشک توبه در قنوت

خواندنش با نام غفار الذنوب

عشق یعنی چشمها هم در رکوع

شرمگین از نام ستار العیوب

عشق یعنی سر سجود و دل سجود

ذکر یا رب یا رب از عمق وجود

درباره وبلاگ

به وبلاگ پرواز650 خوش آمدید این وبلاگ یکی از مجموعه وبلاگ های دل شیدا می باشد ضمنا جهت ارتباط با ما می توانید از طریق ایمیل: bababekhial@gmail.com با ما در ارتباط با شید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل شیدا و آدرس parvaz650.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 34
بازدید کل : 45017
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


اوقات شرعی

اوقات شرعي به افق زاهدان
صبح 4:42
ط.خ 5:47
ظهر 11:38
عصر 3:50
مغرب 5:29
عشا 6:34
دیگر شهرها .